کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

شازده کیان

18 ماهگی

من تو این سن بیشتر حیوانات مزرعه رو صداهاشون و بلدم. وسیله نقلیه رو میگم. از کارتهای صد آفرین اعضای بدن و پوشاک و بیشتر چیزها رو بلد شدم. تازه با پاستل رنگم میکنم.صدای گاو و گربه رو از همه بهتر میگم.     ...
2 آبان 1392

مسافرتهای من

اولین مسافرت سفر به اردبیل بود که  تقریبا سه ماهه بودم البته چهاردهم خرداد ماه نود و یک بود که من رفتم به همراه خاله سوریم و خاله مریم و بابابزرگم و خانواده هاشون . توی راه خیلی بهمون خوش گذشت اما برای نهار من یکم بدقلقی کردم خوب آخه باد توی دلم پیچیده بود.ما چند روزی توی اردبیل موندیم و برگشتیم. دومین مسافرتم دوباره سفر به اردبیل بود که توی شهریور ماه رفتیم البته ما چون خاله سوریم توی اردبیل یه خونه بزرگ داره ما اونجا تند تند میریم.یه کوچولو هوا سرد شده بود اما خیلی بازم بهمون خوش گذشت مخصوصا تو را ه برگشت که اومدیم نزدیک رشت نهار با خاله مریم خوردیم. و اما سومین سفرم به مشهد بود که همراه خاله مریم و خاله سوری و امیرحسین با قطار...
2 آبان 1392

عید قربان 92

خانواده من همراه خانواده خاله مریم و سوری و دایی مهدی و پدربزرگم رفتیم باغ شهریار وای که چه روز خوبی بود البته ما سه روز موندیم . استخر داشت که انقدر توش آب بازی کردم که کلی لذت بردم. آخ جون خیلی خوش گذشت.تازشم عمو ناصر یه گوسفند گنده ام کشت که کلی ام کباب خوردیم.
2 آبان 1392

واکسن 18 ماهگی

من واکسن 18 ماهگیمو 9 آبان ماه زدم البته با یه روز دیر. مامانم که از چند روز پیش نگران واکسن زدن من بود برعکس من خیلی روز خوبی رو گذروندم. فقط عصری یه کم پام درد گرفت که مامانم برام یه شیاف کردو زودم خوب شد. ...
2 آبان 1392

عید فطر 92

پدر بزرگم شب عید زنگ زد و مارو همراه خاله هام و داییم به خونشون برای ناهار عید فطر دعوت کرد. ما هم قبول کردیم و برای ناهارم کباب کوبیده خوردیم که همش از سیخ ریخت و دوباره تو ماهیتابه سرخ کرد خاله سوری و خوردیم ولی خیلی خوشمزه شده بود.  تازه شامم رفتیم پارک کوهسار جوجه کباب خوردیم. راستی نیکا هم چند بار موهای منو کشید که من حسابی گریه کردم   ...
19 مرداد 1392

14 ماهگی من

من توی 14 ماهگی یاد گرفته بودم که هر موقع مامانم میگفت کیان میخوام ازت عکس بگیرم قیافمو اینجوری میکردم.       ...
19 مرداد 1392

ماه رمضان 91

مامانیم و بابایم تصمیم گرفتند عمه هام و برای افطار دعوت کنند من ٤ ماهه بودم و خیلی پسر خوبی بودم که مامانم نزدیک ٢٠ نفر مهمان دعوت کردو من هم اصلا اذیت نکردم ولی برای افطار من رفتم خونه دایی مهدیم تا مامانم از مهمونا بهتر پذیرایی کنه و من ساعت نه اومدم کلی ذوق کردم. ماه رمضان سال 92 ما فقط خونه پدر بزرگم و خاله سوریم رفتیم. آخه اصلا هیچ کس دیگه ای مارو دعوت نکرد البته بگم فقط مامان لیلام روزه میگیره. ...
19 مرداد 1392

آتلیه

من اینجا تقریبا ٩ ماهه بودم که رفتم آتلیه و عکس انداختم البته چون من صبح ها دیر بیدار می شم و مامانم هم منو یکم زود بیدار کرد همچین خیلی سرحال نیستم ولی سعیمو کردم که بخندم . من تولد یک سالگیم رفتم شعبه دوم هایپر عکس انداختم. من و نیکا دختر خالم که خیلی هم دوسش دارم. من تولد یک سالگیم دوباره رفتم عکس انداختم آتلیه. ...
19 مرداد 1392

تولد یک سالگیم

تولد یک سالگیمو و من با نیکا دختر خالم گرفتیم تو خونمون خیلی خوش گذشت چون کلی کیکمون و بهم ریختیم همش رقصیدم تازه یه عالمه هم پول و کادو جمع کردم .      ...
16 مرداد 1392

من و بابایی جونم

من فقط شبها باباییمو میبینم چون بابام که صبح ها میره من خوابم البته من صبح ها دیر از خواب بیدار میشم.بخاطر همین وقتی باباییمو میبینم خیلی ذوق میکنم. ...
16 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شازده کیان می باشد