کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

شازده کیان

برج میلاد

من و بابام و مامانم تصمیم گرفتیم بریم برج میلاد یه روز عصر رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت آخه تا بالای بالا رفتیم و من انقدر تو آسانسور شیشه خوردم که کلی کیف کردم بخاطر اینکه گوشم نگیره. ...
16 مرداد 1392

غذا خوردن

من خیلی غذا خوردن و دوست دارم ولی بگم که یه چند روزی هست که اصلا میلم به غذا نمیره نمیدونم شاید بخاطر دندونام باشه آخه من تند و تند دارم دندون در میارم. من اینجوری غذا میخورم شما چطوری؟ من بیشتر ریخت و پاش و کثیف کاری میکنم تا غذا بخورم. من خیلی علاقه ای به خوردن غذا ندارم.     ...
16 مرداد 1392

نوروز 92

 نوروز 92 هم تولد یک سالگیم بود و هم اولین نوروز را تجربه کردم البته با یه عالمه عیدی.سال خوبی بود ما تا هشتم عید تهران موندیم بعد از واکسن من هم رفتیم اردبیل. خیلی خوش گذشت. ...
15 مرداد 1392

دندون های کوچولوی من

من دندونامو خیلی زوددرآوردم یعنی ٥ ماهه که بودم دندون های پایینیم بیرون زد که مامانم برام آش دندونی درست کرد و یه کیک خوشمزه هم برام خرید و عکس انداخت و یه مهمونی کوچولوی سه نفری برگزار کردیم. پنجمین دندونم  ۱۳ آذر ماه رشد کرد که وقتی مامان لیلام دید خیلی خوشحال شد و زود به خاله هام زنگ زد و خبر داد البته خاله سوریم و از خواب بیدار کرد. چون خیلی ذوق زده شده بود. و اما  ششمین دندونم روز 23 دی ماه رشد کرد که وقتی مامانم دید کلی خوشحالی کرد. من دیگه الان خیلی بزرگ شدم.مامان مهربونم مرسی که انقدر برام زحمت می کشی. من هفتمین دندونم را هم بهمن ماه درآوردم که یکمی اذیت شدم البته یه چند روزی ببخشیدا...
12 تير 1392

عکس

یکی از شبها که من تا دیر وقت بیدار بودم مامانم من و لخت کرد که عکس بگیره من هم کلی ذوق کردم چون هم تا دیر وقت بیدار بودم و هم لخت. به به چه حالی کردم. ...
4 بهمن 1391

تولد درنیان

٢٨ دی ماه ما رفتیم تولد درنیان البته بگم که این اولین تولدی بود که من به اتفاق مامانم و بابام رفتم چون مامانم و بابام من و بخاطر اینکه اذیت نشم توی مهمونیا ترجیح میدادن که نبرن. من هم کلی ذوق کردم خیلی مهمونی و دوست دارم از همه بیشتر هم آهنگ های شاد و خیلی دوست دارم. ...
4 بهمن 1391

من و روروکم

مامانم مخالف روروک سوار شدن من هست البته منم اصلا دوست ندارم که سوار شم چون بعد از چند ثانیه حوصلم سر می ره. ...
24 دی 1391

نوزادی

  من ساعت ۲۳:٥٥  دق یقه روز ۸ فروردین ۱۳۹۱ در بیمارستان صارم به دنیا آمدم. مامان لیلام می خواست منو طبیعی به دنیا بیاره که بعد از ۱۰ ساعت درد کشیدن نتونست و مامانم سزارین شد و من به دنیا اومدم. من خیلی روزهای خوبی رو گذروندم غیر از شبی که از بیمارستان مرخص شدم. مامانم بخاطر اینکه من استفراغ نکنم کم شیر میداد من هم آب بدنم کم شد مجبور شده بیمارستان صارم که خیلی من اذیت شدم چون دکتر اصلا نیومد منو ببینه مامانم هم ناراحت شد و باهاشون دعوا کرد بعدش رفتیم بیمارستان مفید دکتر گفت شیر خشک بخورم که خیلی زود خوب شدم که دایی رضا و زندایی مینو و راحله با پسرش هم اومده بودن دیدنمون. من خیلی خوب گذروندم زمان کودکیم و چون مامان و بابام اذیت ن...
10 دی 1391

من و حمام

من از نوزادی حمام رفتن و خیلی دوست داشتم و دارم و الان که چاردست و پا میرم همش دوست دارم برم تو حمام البته اگه مامانم متوجه نباشه من زود می رم سمت حمام که تا مامانم میبینه زود به من میگه کییییان کجا داری میری؟ منم خیلی خنده رو هستم زود میخندم که مامانم ناراحت نشه. ...
10 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شازده کیان می باشد